منِ دیوونه رو مجنون کردی
دلمو تو عشق تو گم کردم
وقتی موهاتو پریشون کردی
این روزها دارم عادت میکنم به این حلقه که بر انگشت چهارمم جا خوش کرده است برای منی که سی و چهار سال هیچ انگشتر و یا آویزی استفاده نکردم غریب است.
این روزها واژه های جدیدی در زندگی ام جا خوش کرده اند او را با واژه های جدید صدا می زنم.
این روزها نام جدیدی بر صفحات شناسنامه ام جا خوش کرده است
این روزها، این شبها در دلم نامی ماندگار شده است
این روزها، این شبها چیزهای خوبی بر دستم، بر دلم و بر زندگی ام جا خوش کرده اند.
هنوز هم نمیدانم
هر سال که میگذرد
يک سال به عمرم اضافه می شود
يا يک سال از عمرم کم می شود!
گاندی
در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود .
در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد ، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته ، محروم می كند .
در 30 سالگی پی بردم كه قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن .
در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چیزی است كه خود می سازد .
در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم ؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می دهیم ، دوست داشته باشیم .
در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی ، چیزهایی است كه برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان می دهند .
در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بدترین دشمن وی است .
در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب .
در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق می توان ایثار كرد ، اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید .
در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نیز كه میل دارد ، بخورد .
در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارت های خوب نیست ؛ بلكه خوب بازی كردن با كارت های بد است .
در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر می كند نارس است ، به رشد وكمال خود ادامه می دهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود .
در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است .
در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست .
9 صبح: یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….
10 صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه(الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)
11 صبح : از جا میپره سمت دستشویی………….(اگه نه که باز خوابه)